بنام یزدان پاک
سروده هایی از حافظ
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخواست
می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آنرا که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او علم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روانیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خوردن رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست