»» روز مادر
بنام الله که خالق یکتاست
سالروز تولد حضرت زهرا (س) و روز مادر گرامی باد
مادر
مادر کلمه ای بظاهرساده اما بسیار پیچیده ، چرا که تداعی کننده شخصیتی است بس بزرگ، معنای آن را در کدامین فرهنگ لغت میتوان یافت که گویای چنین شخصیتی باشد . چه صفتی برایش متصور باشد که آن وجود مقدس را توصیف کند . زیرا وقتی هنوز وجود نداشتم رویای وجود م در ذهن او نقش بست. در فکر خود ، من را موجودی برتر از همه تصورمیکرد . دلش میخواست بهترین باشم. وقتی اولین نشانه های وجودم جوانه زد من را در عمق وجود خود پذیرفت و برایمان محیطی امن فراهم کرد . از همان موقع بود که همه چیز و همه دنیای خود را وقفم نمود . غذا میخورد برای ایکنه گرسنه نباشم ، استراحت میکرد تا اینکه آرامش داشته باشم ، با وجود همه مشکلاتش غصه نمیخورد تا من آسیب نبینم، شاد میشد برای اینکه شادی را احساس کنم ، بیماری ها را تامل و در حد امکان دارو مصرف نمیکرد ، نکند که عوارض جانبی دارو بر من اثر منفی گذاشته و برایم خوب نباشد ، تمام برنامه هایش را طوری تنظیم میکرد که بهترین بهره را در دوران جنینی از وجودش کسب کنم ، و نه ماه تمام همه وجود م را در تمام وجود ش حس و بار سنگینم را تامل و روز شماری مینمود تا روز موعود برسد و بتواند رخسارم را دیده و در آغوشش جایم دهد ، بله ، آن روز فرا رسید و قرار شد بیاییم ، و او برای آمدنم همه احتیاجاتم را فراهم کرد . و با تامل درد و رنج فراوان ورودم را به این دنیای خاکی میسر ساخت . و من آمدم ، اما کی بودم ، موجودی ضعیف ،نحیف وامانده ، هیچ نبودم ، ولی مادرمرا در آغوش گرم خود گرم و با اولین بوسه اش بر گونه هایم الفبای محبت کردن به دیگران را آموخت ، من نیز در آغوشش آرام گرفتم . با شیره جانش تغذیه و روزها را یکی پس دیگری سپری میکردم . با تمام قدرت حمایتم میکرد ، منی که اگر یک مگس روی صورتم می نشست ، توان دور کردن آن را نداشتم . آنقدر ضعیف و ناتوان بودم که فقط میتوانستم گریه کنم . ولی با اولین شیون ، مادر بود و بدادم میرسید . تمام احتیاجات مرا متوجه میشد و با تمام وجودش در برآورده کردن آنها میکوشید . با لبخندم میخندید، با گریه ام غصه دار و با شادی من مسرور میگشت . وقتی من شبها خوابم نمیبرد و دوست داشتم در نیمه های شب با کسی بازی کنم ، یا اینکه بیمار بودم و احتیاج به تیمار، با داد و فریاد به همه میفهماندم من چه میخوام ، مادر بود، با اولین صدای من از خواب ناز که خیلی هم برایش لازم بود چون در تمام روز وقتش را مسئولیتهایش گرفته و همچنینین تمام توانش را ،اما بیدرنگ از خواب میپرید و من را در آغوش گرمش می فشرد یا شیرم میداد یا کاری دیگر، آنقدردر کنار تختم بیدار میماند تا خسته شوم و بعد هم با لالایی و قصه های او بخواب دوباره فرو روم . بله مادر دیگر هیچ چیز را برای خود نمیخواست بلکه همه چیز را برای من طلب میکرد ، نمتوانستم حرف بزنم تا بگویم که چی میخوام مادر با آرامش و صبر و حوصله زیاد سعی میکرد کلمات را به من یاد بدهد تا جایی که حرف زدن آموختم اینجاست که باید گفت مادر اولین معلم من بود . نمیتوانستم راه بروم اما او دستم میگرفت و پابه پا میبرد تا اینکه شیوه راه رفتن را آموختم . روز بروز بزرگتر میشدم . خواسته ها،احتیاجات و مشکلاتم رو به افزایش بود اما او قبل از اینکه من متوجه شوم همه را درک ونیاز هایم را برآورده میکرد. سعی میکرد بهترین لباس ها و اسباب بازی ها را در حد توانش برایم تهیه نمایدتا من خوب بپوشم و خوب سرگرم باشم . وقتی به سن مدرسه رسیدم او بود که همه امکانات را برایم فراهم نمود و من را به موقع در دبستان ثبت نام کرد تا راه علم آموزی را طی کنم و بعد هم در اولین روز مدرسه ساعت ها در حیاط آن و از دور مراقبم بود که نکند بلایی بسرم بیاد و با بی صبری منتظرم بود تا در آغوشم گیرد و اولین روز فعالیت آموزشی را که یک موفقیت بحساب می آید تبریک گفته و با محبت بیدریغش راه را برای موفقیت های آینده ام هموارسازد. من روز بروز بزرگتر میشدم و نمیفهمیدم بهای قد کشیدنم را چه کسی میپردازد تا اینکه مراحل ابتدایی مدرسه را پشت سر گذاشته و به سن نوجوانی و جوانی نزدیک میشدم . گذشت زمان از من جوانی برومند ساخت اما قافل از اینکه بر مادرم چه میگذشت یک روز که به خود آمدم دیدم که دارم این دوره را پشت سر میگذارم ، اما وقتی به چهره مادر نگاه کردم متوجه شدم چهره او انگار آن درخشش سابقش را ندارد . خط هایی در پیشانی اش نمودار وچشمشایش گود افتاده و دست هایش لطافت گذشته را از دست داده ، کمی بخود آمدم ، مثل اینکه کسی به من نهیب زد و گفت ، ای جوان ، که امروز مثل یک سرو تناور ایستاده ای ، بدان این جوانی را بقیمت چین های صورت مادرت و گودی چشمهای او و همچنین از دست دادن تمام آنچه را که تو امروز داری و او در سالهای نه چندان دور داشت بدست آوردی ، پس بهوش باش که قدر این قامت رشید را که بهای سنگینی برای آن پرداخت شده بدانی و آنرا بیهوده تلف نکنی . و از مادرت هم تشکر کنی هر چند که مادران برای چنین کاری این همه زحمت نکشیده اند اما وظیفه ما چیست . یادمان باشد که قدر محبتهای بیدریغ آنها را بدانیم هیچوقت تنهایشان نگذاریم و توجه داشته باشیم که بهشت زیر پای مادران است
تقدیم
به تمام مادران عا لم
بویزه مادران شیر زن ایران زمین
بخصوص مادر خوبم که دیگر در بین ما نیست
دوستت دارم مادر و در فراغت میسوزم
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد علی نقوی ( دوشنبه 86/4/11 :: ساعت 11:20 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
چرا انسان بزهکارنکات آموزندهسیاست در قرن 21جرایم سختغائله 25 بهمن 89 حا صل اتحاد جنگ نرم و لج بازی های سیاسیاثرات انقلاب ایران در آنسوی مرزهایارانه نقدی یا غیر نقدیرئس جمهور ایران در سازمان مللتولد حضرت علی (ع)اعلام موجودیت وبلاگ زرین حسابفریاد رس بی همتا[عناوین آرشیوشده]