آدینه این هفته با طبیعت
مشلغه ، مشکلات روزمره ، هیاهوی زندگی شهری باعث میشه که انسان گاهی علاقه هایش را فراموش و یا از آنها چشم پوشی کند . مخصوصا ، اگر آدمی در زندگیش احساس مسئولیت بیشتری هم داشته یاشد . خیلی وقت بود که دلم میخواست وقت بیشتری برای علاقه هایم که معمولا ، ورزش ، آموش و مطالعه ، مراوده با دوستان ، آشنایان و بجای آورده صلحه رحم و گردش های دسته جمعی و یا فردی در طبیعت مخصوصا کوهپیمایی و گردش در کوهستان است داشته باشم . همیشه منتظر فرصتی مناسب بودم هرچند که در کشاکش مشغله های زندگی شهری معمولا فرصتیهایی برای مطاله و یا دید و بازدید های معمول خانوادگی که وقت کمتری را میگیرد داشتم . واقعا هم از آنها غافل نبودم . اما گردش درطبیعت کمتر نصیبم میشد . واقعاٌ دلم برای گشت و گذار در کوهستان های اطراف شهرم گرگان مخصوصا زادگاه کوهستانی ام روستای طاش خیلی تنگ شده بود . همیشه دنبال فرصت بودم تا اینکه یکی از همکاران شرکتی که در آن کار میکنم به میز کارم نزدیک شد و گفت فلانی کی میخواهی به وعده خود و چیزی که قولش را دادی جامع عمل بپوشانی . من که اصلا یادم نبود کی چنین قولی را داده باشم با توضیح که همکارم داد متوجه موضوع شدم . البته بماند که چه قولی به همکارم داده بودم . خوب عمل به وعده این فرصت را پیش آورد که تصمیم بگیریم سری به روستای طاش بزنیم روستایی که در دل کوه سر به فلک کشیده شاهوار در سلسه جبال البرز سربلند واقع شده ، مکانی زیبا با چشم انداز های بسیار قشنگ و مراتع سرسبز ، بله قرار شد که روز جمعه همین هفته را به خود مان اختصاص دهیم . گور پدر مشغله و گرفتاری ، طبق قرار ، دوستم ساعت 7 صبح زنگ درب منزل را فشرد و من نیز با جمع جور کردن و سا یلم و توشه راه با سوار شده به خودروی عهد عتیقش مسیر زادگاهم را در پیش گرفتیم . شهرستان گرگان را پشت سر گذاشته بعد از پیمودن حدود ده کیلو متر در جاده گرگان به گنبد در شرق گرگان و گذشتن از روستای جلین راهمان را بطرف جنوب تغییر داده وارد یک جاده فرعی در مسیری شدیم که چند سالی بیش نیست اسفالت شده و ما را به روستای طاش رهنمود میکرد . این جاده گرمابدشت نام دارد . و در دل چنگلهای استان گلستان واقع شده . و هر چه در مسیر این جاده پیش میرویم زیبایی های طبیعت بیشتر خود نمایی میکرد .درختان کهنسال جنگل گرمابدشت و هوای پاک و لطیف آن که برگ درختان جنگل ناخالصی هایش را گرفته و پالایش نموده و آنرا برای نفس کشیدن به انسان هدیه میداد . صدای پرخوروش آب رودخانه و پرند ه گان هم نوازشگر گوش و هوش و جسمان بود گویی که به موسیقی ملایمی گوش فرا میدهی . هر چه از شهر دور میشدیم دیگر صدای ماشین و دود و سر وصدا های آزار دهنده آن را نداشتیم بجز صدای خودرو دوستم که آن هم در آن همه زییایی طبیعیت سر سبز جنگل گرمابدشت بحساب نمی امد. فصل هم فصل پاییز و هواه هم هوای پاییزی است . باور کنید لذت دیدن جنگل با آن همه درختان سر بفلک کشیده و پوشیده از برگهای زرد ،قرمز ، سبز، نیلی و شنیدن آوای پرندگان و تنفس هوای خوب ، وصف ناشدنی است. در ادامه مسیر ، بعد از گذشتن روستای گرمابدشت به ابتدای گردنه قزلوق نزدیک شده سکوت عجیبی بود یادم میاید در بیست سال پیش وقتی که نوجوانی بیش نبودم شاهد بودم که این راه را برای رسیدن به شهرستان شاهرود و روستای مسیر آن با اسب طی میکردند و اما امروز با ماشین آن هم با جاده آسفالت ، باورم نمی نمیشد . چرا که این گردنه عجیب ، و غیر قابل تصور برای عبور خودرو بود . البته قبلا هم در ابتدای فعالیت راه سازی من چندین نوبت با خودروی لندرور این مسیر را با ترس و لرز پیموده بودم ولی امروز دیگر برای پیمودن این راه نیاز به لندرور نیست با خودرو سواری پراید و رنو هم میشه خود را به شاهرود و طاش رساند . به قهوه خانه قزلوق رسیدیم البته دیگر اثری از آن قهوه خانه قدیمی نبود . با یادآور ی خاطرات آن قهوه خانه در گذشته که از قهو چی آن گردو میخریدم مسیر را ادامه داده به محلی بنام سفالی قدم گذاشتم . مکانی باز با چشم انداز فوق العاده زیبا و پوشیده از چمن سیز و مخمل گونه که انسان را به شگفتی وامیدارد ، از ماشین پیاده شدیم کمی استراحت نموده و ادامه طریق ، تا مسیر پیچ در پیچ سفالی را طی و به دیملو رسیدیم . دیملو مکانی بود که در گذشته های دور با داشتن امکانان خواب و پذیرایی برای مسافرین که با اسب از این مسیر برای رفتن به شهرستان شاهرود استفاده میکردند مناسب بود . چشمه زیبایی دارد با آبی گوارا ، این مکان را پشت سر گذاشته به سر علی آباد وارد شدیم جایی که قدم به کوهستان را نوید میدهد ، وقتی در این جایگاه ایستاده ای دشت گرگان را در زیر پای خود میبینی منظره جالب و دیدنی را به نمایش میگذارد . واقعا که چه زیباست ، همه چیز در اینجا دیدنی و لذت بخش است . سر علی اباد پایان گردنه قزالق است و ابتدای یک مسیر هموار ، در ادامه به جایی رسیدیم که من وقتی کوچک بودم خاطره زیاد از آنجا دارم و آن مراتع سرسبز سر علی آباد و کاروان سرا ی شاه عباسی بنام رباط که در گذشته های بسیار دور مکانی امن و قابل اعتماد برای مسافرین آن دوره بود ، و با امکانات بسیار خوب و قابل قبول ، خرابه های این مکان وسیع یادگار روزگاری از تمدن این مرزبوم است که جای تعمق و تفکر دارد و همچنین یاد آور افرادی است که همیشه سعی داشتن با کار و تلاش وسایل راحتی هموطنان خود را فراهم آورده تا در راه سر بلندی و آبادانی کشورشان ثابت قدم باشند . پدرم در این مکان یک واحد دامداری داشت که الان دیگر از آن خبری نیست و ما تابستانها همیشه به آنجا سری میزدیم و با خاطره های بسیار خوب ساعاتی را سپری میکردیم . در کنار چشمه جنب رباط شا ه عباسی پیاده شدیم آبی به سر و صورت زده و براه خود ادامه به روستای چهار باغ رسیدم . روستایی کوچک ولی زیبا که در تابستانها بسیار طرف دار دارد و پذیرای مردمی خسته و گرمازده گرگان و دشت ، این روستا را پشت سر گذاشته با کمی فاصله حدود ده کیلومتر به روستای اجدادییم شاهکو قدم گذاشتیم .روستایی که در گذشته اسم و رسمی داشت و قطب دامپروی بود . با جمعیت نسبتا زیاد و نقش خوبی را در اقتصاد منطقه گرگان ایفا میکرد .در حال حاضر این مکان به لحاظ کمی اب و نبودن زمین کافی برای اسکان متروکه شده و مردم آن که اکثرا در شهرستان گرگان ساکن هستند . برای زندگی ییلاقی در تابستان روستای چهار باغ و در آسیاب را که ذکر آن گذشت تاسیس کردن وخانواده من نیز ضمن داربودن امکانات زندگی یلاقی در تابستان به آنجا سر میزدند . این روستا را هم پشت سر گذاشته به گردنه کوچک چالچالیان رسیدیم ، پس از طی طریق و گذشتن از منطقه ای بنام مرغزار خودرا در نزدیکی روستای طاش احساس کردیم روستایی فوق العاده زیبا با هوای پاک کوهستانی و مراتع سرسبز و چشمه سارهای فراوان و آبشار بلند میشی وقتی دست در آب صاف و زلال جاری آن که پرتاب شده از بلندای کوه شاهوار است میگذاری سرمای آنرا را تحمل نخواهی کرد . واقعا خداوند چه آفریده است . اگر چشم های خود را خوب باز کنیم نمایی کوچکی از بهشت آن کریم بزرگوار را میشود در جایجای این کره خاکی از جمله روستای طاش که با زیبایی های خیره کننده اش چون درختان بلند بید ، سفیدار ، مزارعه سرسبز گندم ، جو ، سیب زمینی ، و درختان میوه زرد آلو ، سیب ، هلو ، هوای پاک و چشمه سار های پر آب و خنک که با تنفس و نوشیدن آنها انگار خون را با تلنبه ای قوی به سر تا سر وجود انسان پمپاژ میکنند و ادمی حال و هوای دیگری پیدا کرده و اگر منصف باشد همانجا وضوع گرفته و در مقام شکرگزاری بدرگاه ایزد منان بر میآید. که برای استفاده بند ه گانش این همه نعمت را آفریده است . در این روستا به مزرعه کوچک سیب زمینی مان که وسیله یکی از اهالی زحمت کش آن کشت شده بود سری زده و با خوش و بش با کارگران مهربان و خنده رو و زحمت کش ساعتی را در کنار شان سپری نمودیم و در اینجا بود به قولی که بدوستم داده بودم عمل و از آنها بزرگواران خدا حافظ نموده و به طرف منزل مسکونی مرحوم پدر و مادرم که معمولا تابستانها را برای استراحت در آنجا سپری میگردند حرکت کردیم . قلبم به تلاتم افتاده بود ضربان آن بشدت افزایش یافت چرا که من و خانواده ام همه ساله یا هر وقت فرصت مناسبی پیدا میشد در تابستان به آنجا میرفتیم و در بدو ورود آن بزرگواران با گرمی فراوان از ماه استقبال میکردند ولی امروز دیگر از آن گلهای معطر بهشتی و فرشته های آسمانی خبری نبود و فقط جای خالی آنهارا بشدت احساس میکردم و آن فضای غم آلود بغضم را فشرد و اشکانم را سرازیر کرد . اما سعی کردم خودم را کنترل و از جاجای منزل روستایمان دیدن و مرور خاطره های گذشته ، با کتری برقی که به همراه آورده بودم چای معطری ساختیم و سفره کوچکی را گستره و با خوردن غذا و نوشیدن چای خستگی راه را از تن بدر و با گزراندن روزی زیبا و دلپذیر در نزدیکی های غروب تصمیم به بازگشت گرفتیم و با طی همان مسیر زیبایی که آمده بودیم به شهر گرگان مراجعت کردیم
لازم بذکر است هدف از نگاشتند این یاداشت شناساندن گوشه ای از زیبایی های طبیعت ایران بزرگ بود که امیدوارم خوانندگان عزیز فرصتی پیدا کنند و از این مسیر زیبای جنگلی . همچنین روستاهای آن از جمله روستای طاش و شاهکو علیا دیدن کنند . یا به سایت اولین روستای ایران بزرگ که به شبکه جهانی اینترنت متصل شد یعنی روستای شاهکو آشنا شده و سری به وبسایت آن بزنند http://www.shahkooh.com